پيام
منتظر باران
92/6/15
2-ياد ياران
چون از حرم خارج شدم، شنيدم که از پشت سر، کسي مرا صدا مي زند، بازگشتم ديدم شيخي است که بعدها فهميدم او را « حاج شيخ حسنعلي اصفهاني » مي خوانند. حاج شيخ مرا مخاطب قرار داده و فرمودند:
« آقا شيخ ابراهيم گيلاني چرا اينقدر جسورانه در محضر امام سخن گفتي؟ شايسته نيست که چنين بي ادب و گستاخ باشي. »
سپس پاکتي به من دادند. از اطلاع شيخ بر مکنونات باطني خود و سخني که سري با امام خود در ميان نهاده بودم، غرق
2-ياد ياران
غرق تعجب شدم. به خانه آمدم و پاکت را گشودم، با کمال شگفتي ديدم که پانصد تومان است.
تصميم گرفتم که صبح روز ديگر به خانه حاج شيخ بروم و از او بپرسم که چگونه از راز دل من آگاه شده و اين پول از کجا است؟ اما شب در خواب ديدم که شيخ به در خانه آمدند و فرمودند: « آقا شيخ ابراهيم تو به پانصد تومان پول حاجت داشتي به تو داده شد، ديگر از کجا دانستم و از کجا آوردم، بتو مربوط نيست. بدان که اگر براي اين پرسش به
2-ياد ياران
بدان که اگر براي اين پرسش به خانه من بيائي، ترا نخواهم پذيرفت. »
از خواب بيدار شدم و ديگر براي اين کار به خانه ايشان نرفتم و به گيلان باز گشتم