یک فنجان بصیرت
چه فرقی می کند.
درعصر ارتباطات نفس بکشم یا قرون وسطا.
وقتی خبری ازتو نباشد.
دوره جاهلیت است.
اللهم عجل لولیک الفرج ....
|
شهید رمضانعلی آقائی فرزند حسن در سال 1339 در کندر دیده به جهان می گشایند . پس از گذراندن دوران شیرین کودکی تحصیلات خود را آغاز کرده و تا کلاس پنجم درس می خوانند .ایشان فرزند ...
گروه استانی«تیتریک»؛ نام :رمضان متولد :ماه رمضان شهادت :ماه رمضان 5/7/1361 نام عملیات :رمضان دفن پیکرمطهر:ماه رمضان عقد: شب جمعه شهادت: شب جمعه دفن :شب جمعه جاری شدن خطبه عقد ایشان توسط : بنیانگذار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) زندگی نامه شهید شهید رمضانعلی آقائی فرزند حسن در سال 1339 در کندر دیده به جهان می گشایند . پس از گذراندن دوران شیرین کودکی تحصیلات خود را آغاز کرده و تا کلاس پنجم درس می خوانند .ایشان فرزند سوم خانواده بوده اند اما فقدان پدر در سن 7 سالگی غم بزرگی بر دل ایشان می گذارد و زندگی سختی انتظار اور را می کشد .به علت وضع نا مناسب خانواده درس خواندن را رها کرده و به شغل شریف کشاورزی می پردازد و از طریق روزی حلال را برای خود و خانواده مهیا می سازد. با شکل گیری مبارزات سیاسی انقلاب ایشان نیز همانند دیگر یاوران جانثار امام در میدان مبارزه حضور بهم رسانید و با پخش اعلامیه و نوارهای امام و شرکت درتظاهرات عشق خود را به امام و انقلاب ثابت می کند .این عاشق دلباخته طی مبارزاتی که داشتند در تظاهرات 17 شهریور مجروح و به بیمارستان انتقال پیدا می کنند . با پبروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و به ثمر بخشیدن خون هزاران هزار لاله عاشق یکی از کارمندان مخلص سپاه میشود . و با به جا آوردن سنت حسنه ازدواج به آیین مقدس اسلام جامه عمل پوشانده و حاصل ازدواجشان یک فرزند دختر می شود که دو ماه پس از شهادت پدر او نیز طاقت ماندن بدون پدر را نداشته و همسفر پدر میشود و چه زیبا سفر میکند. این بسیجی دلاور در 29 اردیبهشت سال 1359 در جنگهای نامنظم شرکت کرده و این با نیز مدال جانبازی را کسب می کند و توفیق جانثاری را پیدا میکند. اما آرزویی دیگر قلب پاکش را احاطه کرده شهادت ، با مجروحیتی که داشتند آرام نمیشینند و در عملیات پاکسازی کردستان در شرق بصره ،عملیات رمضان یکبار نیز همراه شهید چمران این دلاور مرد تاریخ به مبارزه می پردازند. شهید آقائی در طی مدتی که در جبهه فعالیت داشتند علاوه برآن نیز به مدت یکسال محافظ بیت رهبری می شوند اما حضور در جبهه برای معنی و مفهوم دیگری دارد و باز راهی جبهه شدند. نمازهایش چه نمازهای بود ،نمازها بوی دیگری داشت بوی وصال ،بوی هجرت از دنیا هجرت از فرش زمین به عرش .دنیا را قفسی برای خود می دید .صدای یارب با ربش چه مظلومانه در بیابان می پیچید .به دنیا آمدنش چه زیبا بود روز جمعه . شهادتش و همنشین خاک شدنش شب جمعه بود و فقط رمز سرش را خدا می داند و بس ،بدرستیکه شهیدان را شهیدان می شناسند . و سرانجام این کبوتر خونین بال و شکسته پر طی سه بار مجروحی که داشتند به آرزویش که همان لقاء الله به وصال یار بود می رسد و در هفتم مردادماه 1361 در عملیات رمضان در شرق بصره براثر اصابت تیر مستقیم به درجه رفیع شهادت نائل شده اند "پیکر مطهر ایشان در گلزار شهدای کندر به خاک سپرده می شود.” صحبتهایی از (مادر شهید) رمضان پسر خیلی مومن و مهربانی بود . عاشق جبهه و جنگ ،عاشق شهادت بود و همیشه از شهادت صحبت می کرد .خیلی فعال و بی ریا بود و وقتی به جبهه رفت هیچ وقت با لباس جبهه به خانه نمی آمد و می گفت مگر من برای دیگران می روم جبهه که آنها بفهمند. ایشان زمان انقلاب خیلی فعالیت داشتند پس از حادثه میدان ژاله ،پانزده رو از او بی خبر بودیم و همه جا را به دنبالش گشتیم . برادرم رفته بود بیمارستان که به مجروحان خون بدهد که یکدفعه رمضان را می بیند که در حال کمک کردن به مجروحان است . و آنجا بود فهمیدم که 15 روز چه میکرده و کجا بوده. وقتیکه جنگ شروع شد به من گفت رضایت بده برم جبهه گفتم تو عصای دست منی و اگر تو بروی من بدون تو چه کار کنم . گفت باید بروم اگر رضایت بدهید که بهتر و اگر رضایت به جبهه رفتن من ندهید می روم فلسطین . همیشه میگفت شاید من رفتم به جبهه دیگر نیامدم جبهه شهید شدن دارد مجروح شدن دارد و امکان برگشتن بسیار است. عید بود به من نگفت که می خواهد برود به جبهه بدون خداحافظی رفته بود وقتی شنیدم که رفته قلبم شکست و گفتم اگر رفته دیگر برنمیگرده و به شهادت می رسد. وقتی دامادم ،آمد به خانه حالش خیلی گرفته بود و ناراحت ،تا وضعیتش را دیدم به او گفتم می دانم پسرم شهید شده و خودش هم همین را میخواست . اهل نماز شب و نیایش بود،به او میگفتم اگر حرفی دارد به من بزن میگفت خواندن نماز و نجوا کردن و راز دل گفتن با خدا بهتر است . و ضمننا به دیگران خیلی کمک میکرد هرچه را می دید اضافه است می گفت در جبهه احتیاج دارند بده ببرم برای کمک به جبهه و رزمندگان .اگر دوبشقاب میوه داشتیم می گفت چرا باید میوه زیاد داشته باشیم و گروهی از داشتن این میوه محروم باشند میوه را برمی داشت می برد برای کمک . بعد از شهادتش خوابی در مورد ایشان ندیدم و هرچه ائمه را قسم می دهم تا شاید آنها کاری کنند متاسفانه این آرزو بر دلم مانده است. گزیده ای از خاطرات شهید از زبان (همرزم شهید) **** روزیکه خداوند به ایشان فرزند عطا کرد،گفتم رمضان خداوند به تو فرزند عطا کرده که دیگر به جبهه نرو ،گفت نه این خیال را نکن – فرزند مانع جبهه رفتن من نمیشود آنقدر جبهه می روم تا به شهادت برسم. **** در جریان عملیات رمضان در حال حرکت پیشروی بودیم تا نزدیکای دشمن رسیدیم .رمضان نفر اول ستون داشت حرکت می نمود .موقع نماز شد،رمضان ستون را متوقف کرد و در همان حال به نماز ایستاد –که در حین خواندن نماز یک ترکش به بدن ایشان – زیر شکم او اصابت نمود و در همان حال خواندن نماز به شهادت رسید . **** یک شب در بیت حضرت امام خمینی (ره) مشغول نگهبانی بود – رمضان خودش برای ما تعریف کرد که سر پست خوابم برد خیلی خسته بودم به جای بچه های دیگرم نگهبانی می دادم . شب احساس کردم بدنم سنگین شده است- بلند شدم دیدم زمانی که من خوابم برده است امام آمده عباء خود را روی دوش من انداخته و خودشان با اسلحه من مشغول نگهبانی است بلند شدم خیلی عذر خواهی کردم خواستم اسلحه را از امام بگیرم که امام فرمودند: " یک شب پست دادن در راه خدا مطابق با 70 سال عبادت است.” وصیتنامه شهید رمضان آقایی: مادرم ببخشید که درجه شهادت نگذاشت برایت جان فدا کنم………….. وصیت نامه این شهید بزرگوار رو تو ادامه مطلب گذاشتم جالبه حتما بخونید / التماس دعا.. . بسم الله الرحمن الرحیم اینجانب رمضان آقایی متولد 1339 دارای شماره شناسنامه یک صادره از کندر نام پدر حسن وصیت می کنم موضوع در اثر اینکه به درجه شهادت که خیلی علاقه دارم وصیت می کنم از ملکی که من دارم می توانند مادر ،خواهر ،و برادر کو چکم بین خودشان تقسیم کنند اگر به دستور شرعی مال و اموال من به مادر نمی رسد اگر توانستند مادر را به زیارت خانه خدا بفرستند و اگر احتمالا نتوانستند کربلا بفرستند آنقدری که می خواهند بعداز فوت من خرج نماینددر راه اسلام خرج کنند وآن این است مثلا یک خانم مومن و محترم که از اسلام چیزی وارد باشد یک ماه الی دو ماه آنرا بیاورند در خانه خودم تا به مادران و خواهران هم محله خودم درس قرآن بدهند و راه و روش اسلام را به آنها بیا موزند.وصیت دیگر من این است مادر به دایی خود بگو به شما و خانواده رسیدگی کامل بنماید .و من از پدر بزرگ گرامی و دایی های عزیزم تقا ضا دارم که به این عمل که در بالا ذکر شد رسیدگی کامل بکنند و من دیگر راضی نیستم که مادر در باغ کار بکند به وصیت من رسیدگی کامل بکنید و باغ را به دست یکی از بستگان نزدیک خود بدهید تا باغ را نگهداری بکند. ای مادر عزیزم قربانت بروم خیلی ممنون از شما که جوانی خودت را برای من و برادر کوچکم زیر پا گذاشتی می بخشید که درجه شهادت نگذاشت برایت جان فدا کنم و من وظیفه خود دانستم که به کار انقلابی بشتابم و من خوشحالم که شما هم خوشحال باشید من خیلی دوست دارم که بعد از فوت مرا به بهشت زهرا ببرند تا پیش شهدای که در راه اسلام خون ریخته اند باشم ولی افسوس که مردم کندر خیلی بی اتحاد هستند و وحدت کلمه ندارند از کارهای انقلابی چیزی نمی دانند تا حتی هم یک چیزی هم بهشان بگوییم به صورت مسخره به آن می نگرند حالا من می خواهم که جنازه مرا به کندر بیاورند بلکه به جنازه من آسیب بیشتری رسیده باشد و بعد از آن مردم کار های انقلابی را جدی بگیرند [ جمعه 92/4/21 ] [ 12:49 عصر ] [ باران ]
[ نظرات () ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : PIcHaK.NeT ] |