یک فنجان بصیرت
چه فرقی می کند.
درعصر ارتباطات نفس بکشم یا قرون وسطا.
وقتی خبری ازتو نباشد.
دوره جاهلیت است.
اللهم عجل لولیک الفرج ....
|
کربلا میدان نبرد حق عیه باطل بود که در این میان مردان بزرگی در رکاب اباعبدالله الحسین(ع) جانفشانی کردن که در این بین امروز به معرفی مسلم بن عوسجه اسدى یکی از این ستارگان می پردازیم.
![]() ابن سعد در طبقات خود آورده است: مسلم بن عوسجه از جمله اصحابى بوده که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را مشاهده نموده و شعبى از او روایت نقل کرده است. وى دلاورمردى شجاع به شمار مى آمده که در نبردها و فتوحات اسلامى از او یاد شده است و سخن شبث در این زمینه خواهد آمد. به گفته سیره نگاران: مسلم بن عوسجه از جمله افرادى بود که به حسین (علیه السلام) نامه نوشت و بدان وفا کرد و آن گاه که مسلم بن عقیل وارد کوفه شد، براى اباعبدالله (علیه السلام) از مردم بیعت گرفت. مورخان گفته اند: هنگامى که عبیدالله بن زیاد وارد کوفه شد و مسلم بن عقیل از جریان اطلاع حاصل کرد، مهیاى جنگ با عبیدالله شد، از این رو، پرچمى را براى ((مسلم بن عوسجه)) بست و او را بر تیره هاى مذحج و اسد و ((ابوثمامه )) را بر تیره هاى تمیم و همدان و ((عبدالله بن عمرو عزیز کندى)) را بر تیره هاى کنده و ربیعه و ((عباس بن جعده جدلى)) را بر تیره مدینه گماشت و به سوى عبیدالله زیاد به حرکت در آمده و او را در دارالاماره به محاصره در آوردند. عبیدالله دست به پراکنده کردن مردم زد تا از یارى مسلم دست بردارند، مسلم از خانه مختار که در آن اقامت داشت خارج شد و همانگونه که قبلا یاد آور شدیم به خانه هانى بن عروه که شریک بن اعور در آن حضور داشت، رفت. عبیدالله سعى داشت از محل اقامت مسلم اطلاع حاصل کند، از این رو، معقل غلام خویش را با سه هزار درهم ماءموریت داد تا به وسیله آن ها محل اقامت مسلم را بیابد، معقل وارد مسجد شد و نزد مسلم بن عوسجه رفت، دید در گوشه اى از مسجد مشغول نماز است، منتظر ماند تا وى از نمازش فراغت یافت. بر او سلام کرد و سپس گفت: اى بنده خدا! من مردى شامى و از غلامان ذى کلاع هستم و خداوند با محبت و دوستى این خانواده [اهل بیت (علیهم السلام)] و علاقه مندى به دوستان آن ها بر من منت نهاده است، اکنون این سه هزار درهم را در اختیار درام و مى خواهم با مردى از این خانواده که شنیده ام وارد کوفه شده تا براى پسر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) بیعت بگیرد، دیدار کرده و این پول ها را به وى تقدیم کنم، ولى هیچ کس مرا به محل اقامت وى راهنمایى نکرده، لحظاتى قبل در مسجد نشسته بودم که از چند تن شنیدم مى گویند: این مرد از وضعیت این خانواده اطلاع دارد، از این رو، خدمت شما رسیدم تا این پول ها را از من بستانى و مرا به آقاى خود راهنمایى کنى تا با او بیعت کنم و اگر دوست داشته باشى مى توانى قبل از دیدار با او از من برایش بیعت بگیرى. مسلم بن عوسجه گفت: خدا را بر دیدار شما با خود سپاس مى گویم و این دیدار مرا شادمان ساخت که تو به آن چه دوست دارى، دست یابى و خداوند به واسطه تو اهل بیت پیامبرش را یارى فرماید. ولى از این که قبل از انتشار این خبر به ارتباط من با این قضیه پى بردى، به جهت بیم از این ستمکار و قدرتش، برایم نگران کننده است و آن گاه قبل از جدا شدن وى، از او بیعت گرفت و بدو سوگندهاى بزرگى داد که خیرخواهانه عمل کند و ماجرا را پوشیده نگاه دارد تا آن چه را دوست دارد به وى ارائه کند و سپس به آن مرد گفت: چند روزى نزد من آمد و شد نما، تا برایت اجازه ورود بگیرم، مرد نیز چنین کرد و مسلم بن عوسجه برایش وقت ملاقات گرفت و داخل شد و بدین گونه، عبیدالله را به محل اقامت مسلم بن عقیل راهنمایى کرد و این حادثه پس از رحلت ((شریک بن اعور)) رخ داد. نقل کرده اند: پس از آن که مسلم بن عقیل و هانى دستگیر شده و به شهادت رسیدند، مسلم بن عوسجه مدتى در پنهان به سر مى برد و سپس با خانواده اش از کوفه فرار کرد و در کربلا خود را به امام حسین (علیه السلام) رساند و جان خویش را نثار مقدمش کرد. ابومخنف از ضحاک بن عبدالله همدانى مشرقى روایت کرده: حسین (علیه السلام) براى یاران خویش به ایراد سخن پرداخت و در خطابه خود فرمود: إنّ القوم یطلبوننى و لو اصابونى لذهلوا عن طلب غیرى و هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملا ثم لیاءخذ کل رجل منکم بید رجل من اهل بیتى. ((دشمن در پى من است و اگر به من دست یابد، به دیگران کارى ندارد و اکنون تاریکى شب شما را فرا گرفته، از سیاهى شب استفاده کنید و هر یک از مردان شما دست مردى از خاندان مرا بگیرد و به دیار خویش بازگردد)). اهل بیت او و قبل از همه قمر بنى هاشم (علیه السلام) سخن گفت و عرضه داشت: چرا چنین کارى کنیم؟ براى این که بعد از شما زنده بمانیم؟! هرگز، خداوند چنین روزى را نصیب ما نگرداند. سپس مسلم بن عوسجه به پا خاست و عرضه کرد: آیا دست از یارى تو برداریم و در اداى حقى که بر ما دارى در پیشگاه خدا عذرى نداشته باشیم؟! نه به خدا سوگند! از تو دور نخواهم شد تا نیزه ام را در سینه دشمن بشکنم و تا قبضه شمشیر در دستم باقى است بر سر آن ها بکوبم و از تو جدا نگردم و اگر سلاحى در دست نداشته باشم در راه دفاع از تو آن ها را آماج سنگ قرار خواهم داد، تا در راهت جان دهم. سایر یاران آن حضرت نیز به همین شیوه سخن گفتند. شیخ مفید مى گوید: زمانى که امام حسین (علیه السلام) نى هاى خشک داخل خندقى را که پشت خیمه ها حفر نموده بود، به آتش کشید، شمر بر آن جا عبور کرد و صدا زد: حسین از قبل از قیامت، براى ورود به آتش شتاب کردى؟! امام (علیه السلام) در پاسخ او فرمود: یابن راعیة المعزى! انت اولى بها صلیا. ((اى فرزند زن بزچران! تو براى سوختن آتش سزاوارترى)). مسلم بن عوسجه خواست او را هدف تیر قرار دهد، ولى امام حسین (علیه السلام) او را از این کار باز داشت. مسلم به حضرت عرض کرد: این فاسق، از دشمنان خدا و ستم پیشگان به نام است و خدا او را در تیررس ما قرار داده است [اجازه دهید او را با تیر بزنم]. امام (علیه السلام) فرمود: لا تَرمِه فاؤ نى اءکره اءبداءهم فى القتال. ((به او تیراندازى مکن؛ زیرا من دوست ندارم در جنگ با آنان پیشدستى کنم.)) به گفته ابومخنف: آن گاه که جنگ در گرفت، جناح راست سپاه ابن سعد به فرماندهى عمرو بن حجاج زبیدى، بر جناح چپ لشکریان امام به فرماندهى زهیر بن قین یورش برد، حمله آنان از ناحیه فرات صورت گرفت و ساعتى درگیر بودند. مسلم بن عوسجه که در سمت چپ سپاه امام حضور داشت به گونه اى جانانه جنگید که کسى مانندش را سراغ نداشت، وى در حالى که شمشیر خود را به دست داشت بر دشمن یورش مى برد و این رجز را مى خواند: إنْ تساءلوا عنى فانى ذو لبد و إنّ بیتى فى ذُرى بنى اسد فمن بغانى حائد عن الرشد و کافر بدین جبار صمد یعنى: اگر از من بپرسید چه کاره ام، داراى شجاعت شیرم و در نسب از قبیله بنى اسدم. کسى که بر من ستم روا دارد، از حق، منصرف و به خداى بى نیاز، کفر ورزیده است. وى همچنان شمشیر میان آن ها گذاشته بود تا این که مسلم بن عبدالله ضبابى و عبدالرحمان بن ابوخشکاره بجلى، وى را در میان گرفتند و در کشتن او با یکدیگر همدست شدند، در اثر درگیرى شدید، گرد و غبار غلیظى ایجاد شد، پس از فرو نشستن غبار میدان، مسلم بن عوسجه نقش بر زمین شده است. امام حسین (علیه السلام) به سمت او رفت، هنوز رمقى در بدن داشت، حضرت بدو فرمود: رحمک الله یا مسلم: ((فَمِنهُم مَن قَضَى نَحبَهُ وَ مِنهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبدِیلا)). ((مسلم! خداوند تو را مشمول رحمت خویش گردند: برخى از آنان به فیض شهادت نایل آمدند و بعضى در انتظار آنند و در عهد و پیمان خود تغییر و تبدیلى ندادند)). سپس نزدیک مسلم آمد و آن گاه حبیب با او سخن گفت که قبلا در حالات وى بدان اشاره کردیم. راوى مى گوید: دیرى نپایید که روح مسلم به آسمان ها پر کشید، صداى کنیزکى از او به: وا سیداه! یابن عوسجتاه! واى سرورم! واى ابن عوسجه ام! بلند شد و هواداران عمر سعد، از این ماجرا شادمانى مى کردند. شبث بن ربعى خطاب به آنان گفت: مادرانتان به عزایتان بنشیند، کسان خود را با دست خویش مى کشید و خود را در برابر دیگران خوار و ذلیل مى سازید، آیا شادمانید که مسلم بن عوسجه را به شهادت رسانده اید؟ به خدایى که تسلیم دستورات او گشته ام، من چه فداکارى هاى ارزنده اى از این مرد میان مسلمانان مشاهده کرده ام، وى در پهن دشت آذربایجان قبل از سازمان یافتن نیروى سواره نظام مسلمانان، شش تن از مشرکان را به هلاکت رساند، آیا چنین شخصیتى از شما کشته مى شود و شما شادى مى کنید؟! کمیت بن زید اسدى درباره مسلم بن عوسجه مى گوید: ابوحجل (مسلم) شهیدى است که به خاک و خون افتاده است. و خود این اشعار را درباره اش سروده ام: إن امرءا یمشى لمصرعه سبط النبى لفاقد الترب اوصى حبیبا إن یجود له بالنفس من مقة و من حب اعزز علینا یابن عوسجة من إن تفارق ساحة الحرب عانقت بیضهم و سمرهم و رجعت بعد معانق الترّب ابکى علیک و ما یفید بکا عینى و قد اکل الاءسى قلبى یعنى: مردى که فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) پیاده به محل شهادتش مى رود فردى بى نظیر است. به حبیب سفارش کرد به جهت شدت عشق و علاقه، در راه حسین (علیه السلام) جانفشانى کند. حبیب گفت: اى فرزند عوسجه! چقدر بر ما دشوار است که تو در صحنه کارزار نباشى. با شمشیر و نیزه هایشان دست به گریبان شدى و سپس نقش بر زمین گشتى. بر تو مى گریم ولى از آن جا که قلبم را غم و اندوه فرا گرفته، گریه ام سودى ندارد. منبع: باشگاه خبرنگاران [ پنج شنبه 93/7/24 ] [ 6:53 عصر ] [ باران ]
[ نظرات () ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : PIcHaK.NeT ] |