این بار اول نیست که آقای هاشمی اینگونه سخن میگوید و مسئولان و برخی نهادهای نظام را زیر سؤال میبرد و شاید بار آخر هم نباشد. نکته جالب و مشترک اینگونه سخنانی که وی اظهار میکند، بیدلیل و بیمدرک بودن و حتی نداشتن یک تحلیل منطقی و استدلال قابلپذیرش است و ای کاش ایراد این سخنان همین نکات بود، اما متأسفانه ایراد بزرگتر و اصلی این است که نشانههای خیالپردازی در این سخنان بسیار برجسته است و شاید نبود اسناد و مدارکی که دیدگاه آقای هاشمی را تأیید یا دستکم تقویت کند، وی را واداشته تا چنین سخن بگوید: «فشار دولت، شورای نگهبان و نیروهای امنیتی»، «جلوگیری از انتخاب درست»، «یأس و ناامیدی مردم»، «برپاشدن زلزله در سراسر کشور»، «ترس» و «دروغ». شاید اگر در آن انتخابات، شورای نگهبان آقای هاشمی را تأیید میکرد؛ وی امروزه کمتر چنین خیالیپردازانه سخن میگفت. بهنظر میرسد، تقدیر بهگونهای رقم خورد که با تأییدنشدن آقای هاشمی وی برای همیشه مدیون «شورای نگهبان» شود که ??مروز آن را متهم میکند؛ زیرا اگر وی تأیید میشد، شکست سختتری از انتخابات سال 84 میخورد و معلوم هم نبود، آقای روحانی رأی آورد؛ زیرا آقای روحانی تنها با حدود دویست و شصت هزار رأی توانست در دور اول پیروز شود. قطعاً تکرار شکست سال 84 برای آقای هاشمی که با اختلاف حدود هفت میلیون رأی منصب ریاستجمهوری را به رقیب واگذاشت، بسیار تلختر از حضور نیافتن در انتخابات سال 92 است؛ آقای هاشمی از این بابت باید سپاسگذار باشد، نه با خیالپردازیهای بیاساس که واقعاً برای هیچ مخاطبی جذابیت و شیرینی ندارد و تنها وجهه او را مخدوشتر میسازد، چهرهای نامقبول از یک سیاستمدار کهنهکار ترسیم کند.