یک فنجان بصیرت
چه فرقی می کند.
درعصر ارتباطات نفس بکشم یا قرون وسطا.
وقتی خبری ازتو نباشد.
دوره جاهلیت است.
اللهم عجل لولیک الفرج ....
|
آقا جان! صدام را امریکاییها بردند و صدها صدام اما تا دورترین قریههای ما فرستادند. سرباز نفرستادند. خود صدام را تکثیر کردند. خود صدام را فرستادند از ریلها، از آنتنها، از حروف چاپی مرموز، از … حالا هیچ مسیری امن نیست. حالا ما در ملک تو بیگانه ترینیم. حالا در سینماها ما را برای مجروح شدن در کربلای 5، محاکمه میکنند.
به گزراش گروه هنر و سینما «تیتر یک» شاعر، مستندساز و روزنامهنگار، پس از دیدن فیلم «یک خانواده محترم»به کارگردانی مسعود بخشی و تهیه کنندگی محمد آفریده در یادداشتی درد دل خود را درباره این فیلم با شهدا و امام شهدا در میان گذاشته است. متن کامل یادداشت به شرح زیر است: این دردهای مدام و هولناک، امانم را بریده بود اما یاد شما هنور، دلگرمم میکرد. تا مرگ، مرگ شیرین فرا برسد. آی! همه بچههایی که فردای بیتالمقدس 8 را ندیدید! خوش به حالتان! یوسف غلامزاده، شهید برونسی! علیمردانی بیهمتا! خوش به حالتان! به خدا دیگر طاقت این زمان و زمانه را ندارم. چرا یک نفرتان مرا صدا نمیکند! مگر شما هم مثل ما دچار فراموشی شدهاید؟! چرا مرا در همهمه هولناک خیابان انقلاب رها کردید؟ در هیاهوی این سالنهای وهمانگیز و بینور سینماها! به خدا بعثیها هنوز حمله میکنند! دوستان مرا، فرزندانم را مقابل چشانم میکشند! اما تیربارهای ما را گرفتهاند. حاج امیر! حاج امیر قیاسی! مثل کردستان! درست همانطور که دیدی! ناگهان در سکوت سر میرسند. حالا با سلاح غنیمتی خودمان! جلو چشم تمام فرماندهان سرها را میبرند و هدیه میبرند به جبهه خودشان! اما اینجا همه میخندند! برای قاتلها کف میزنند و سوت میکشند و چند سال حقوق بسیجیها را، یکجا دستخوش به اینها میدهند. میدهند تا از شما، نمایشهای خندهآور بسازند. مردم نیازمند شادیاند. اما همانطور که همه میخندند، آنها سرها را میبرند، گوش تا گوش! خون فوران میزند و پرده سپید سینماها را سرخ میکند. خون به صندلیها و چهرهها میپاشد حتی، اما بقیه میخندند. همچنان تشویق میکنند سربریدنها را جلادان دستمزدهای کلان میگیرند و بر صدر مینشینند و قدر میبینند. خمینی جان! بعثیها به سینماهای تهران رسیدهاند. از پردههای سپید در سیاهی سالنها، پایین میآیند و فرزندان مجروح تو را، زجرکش میکنند. پس بر گورهای دسته جمعی سرود میخوانند و چشمان جسدها را در میآورند. آقا جان! صدام را امریکاییها بردند و صدها صدام اما تا دورترین قریههای ما فرستادند. سرباز نفرستادند. خود صدام را تکثیر کردند. خود صدام را فرستادند از ریلها، از آنتنها، از حروف چاپی مرموز، از … حالا هیچ مسیری امن نیست. حالا ما در ملک تو بیگانه ترینیم. حالا در سینماها ما را برای مجروح شدن در کربلای 5، محاکمه میکنند. ما را برای آنکه به جان تو دعا کردیم، برای آنکه به خرمشهر بازگشتیم، محاکمه میکنند. جانورها، حیوانها… حالا بناست ما را اینگونه صدا کنند! خدایا! شهادت را دریغ کردی از بیچارگانی چون ما، مرگ را دریغ نکن! [ دوشنبه 91/10/11 ] [ 6:24 عصر ] [ باران ]
[ نظرات () ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : PIcHaK.NeT ] |